شب است و خاطرهای میوزد بر خیالها و لبخند میاورد بر لبان دلدارها. مایا خیالبافترین دختر جهان است. هر شب خودش را با چوبی جادویی تصور میکند که در آسمان شهر در پرواز است. با نگاهش نور میتاباند بر زمین. از طنین صدایش گشنجکها به رقص میآیند و گلها شکوفه میدهند. در بال زدنش لایهای خوشبو و دلنواز بر بستر شهر میگستراند و به طرز معجزه آسایی حال آدم ها را خوب میکند. مایا خودش را خدای بهار میداند.